قصه بی سر و ســـامانی من گوش کنـــــید گفتگوی منو حیرانی من گوش کنــــید
شرح این قصه جانسوز نهفتن تا کــــــــی سوختم سوختم این راز نگفتن تا کــی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیــــــــم ساکن کوی بت عربده جویـی بودیـــــم
دین و دل باخته دیوانه رویی بودیـــــــــــم بسته سلسله سلسله مویی بودیـــــــــم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمه زنش این همه بیمار نداشـــــت سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشــــت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشــــــــت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشـــــت
اول آن کس که خریدار شدش من بـــــــــودم باعث گرمی بازار شدش من بــــــــودم
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفــت با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفــــت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفـــــت با دل پر گله از نا خوشی روی تو رفــت
حــــــاش آلله کــــه وفای تو فراموش کــــند
ســــخن مصــلحت آمـــیز کسان گوش کـــند
داریوش بزرگ مرد موسیقی ایران
سلام
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه هاى غریبانه قصّه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مُهیمنا! به رفیقان خود، رسان بازم
خداى را مددى، اى رفیق ره! تا من
به کوى میکده دیگر عَلَم برافرازم
هواى منزل یار، آب زندگانى ماست
صبا! بیار نسیمى ز خاک شیرازم