یه شب تو خواب وقت سحر شهزاده ای زرین کمر
نشسته بر اسب سپید، میومد از کوه و کمر
میرفت و اتش به دلم،میزد نگاهش
میرفت و اتش به دلم،میزد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه،
دریا بشهاین دو چشم پر ابم،
روزی که بختم باز بشه
بی یار بشه، اون که اومد به خوابم
شهزاده ی رویای من، شاید تویی
اونکس که شب در خواب من آید تویی ، تو
از خواب شیرین ناگه پریدم او را ندیدم
دیگر کنارم، به خدا
جانم رسیده از غصه بر لب هر روز و هر شب
در انتظارم، به خدا
کاشکی دلم رسوا بشه، دریا بشه
این دو چشم پر ابم، روزی که بختم باز بشه
بی یار بشه، اون که اومد به خوابم
میرفت و اتش به دلم، میزد نگاهش
میرفت و اتش به دلم، میزد نگاهش